تو رفته ای و چه میدانی که در آشفته بازار خیال من چه میگذرد؟؟
من ساده ام که هنوز تصور میکنم تو رفته ای!!! چون تو هیچ گاه نیامده بودی و بنایی هم برای ماندن نداشتی که حال رفته باشی....
میبینی؟ هنوز نبودت را نمیتوانم باور کنم یعنی هیچگاه باور نخواهم کرد که تو دیگر نیستی...
چقدر که دلم گریه با صدای بلند میخواهد و اندکی هق هق بعدش را.
فرق من با دیگران برای تو چه بود؟!
و دمش گرم، خدایی که در این حوالیست و نظاره گر حال من.
ای کاش میدانستی در برهوت ذهن من چه قیامتی بپا کرده ای.
در حسرت تو میخواهم زیاد بنویسم؛ اما،،، دلم بحال انگشتان دستم میسوزد، مگر چه گناهی کرده اند که جور دل مردگی من را بکشند...
Roo
تمامش کن...برچسب : نویسنده : dtobegoonlinef بازدید : 139